ادبیات جنسی – مولوی – شعر توبه نصوح
بود مردی پیش ازین نامش نصوح
بد ز دلاکی زن او را فتوح
بود روی او چو رخسار زنان
مردی خود را همیکرد او نهان
او به حمام زنان دلاک بود
در دغا و حیله بس چالاک بود
سالها میکرد دلاکی و کس
بو نبرد از حال و سر آن هوس
زانک آواز و رخش زنوار بود
لیک شهوت کامل و بیدار بود
چادر و سربند پوشیده و نقاب
مرد شهوانی و در غرهٔ شباب
دختران خسروان را زین طریق
خوش همیمالید و میشست آن عشیق
توبهها میکرد و پا در میکشید
نفس کافر توبهاش را میدرید
رفت پیش عارفی آن زشتکار
گفت ما را در دعایی یاد دار
سر او دانست آن آزادمرد
لیک چون حلم خدا پیدا نکرد
بر لبش قفلست و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشیدهاند
رازها دانسته و پوشیدهاند
هر کرا اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
سست خندید و بگفت ای بدنهاد
زانک دانی ایزدت توبه دهاد
آن دعا از هفت گردون در گذشت
کار آن مسکین به آخر خوب گشت
که آن دعای شیخ نه چون هر دعاست
فانی است و گفت او گفت خداست
چون خدا از خود سؤال و کد کند
پس دعای خویش را چون رد کند
یک سبب انگیخت صنع ذوالجلال
که رهانیدش ز نفرین و وبال
اندر آن حمام پر میکرد طشت
گوهری از دختر شه یاوه گشت
گوهری از حلقههای گوش او
یاوه گشت و هر زنی در جست و جو
پس در حمام را بستند سخت
تا بجویند اولش در پیچ رخت
رختها جستند و آن پیدا نشد
دزد گوهر نیز هم رسوا نشد
پس به جد جستن گرفتند از گزاف
در دهان و گوش و اندر هر شکاف
در شکاف تحت و فوق و هر طرف
جست و جو کردند دری خوش صدف
بانگ آمد که همه عریان شوید
هر که هستید ار عجوز و گر نوید
یک به یک را حاجبه جستن گرفت
تا پدید آید گهردانهٔ شگفت
آن نصوح از ترس شد در خلوتی
روی زرد و لب کبود از خشیتی
پیش چشم خویش او میدید مرگ
رفت و میلرزید او مانند برگ
گفت یارب بارها برگشتهام
توبهها و عهدها بشکستهام
کردهام آنها که از من میسزید
تا چنین سیل سیاهی در رسید
نوبت جستن اگر در من رسد
وه که جان من چه سختیها کشد
در جگر افتادهاستم صد شرر
در مناجاتم ببین بوی جگر
این چنین اندوه کافر را مباد
دامن رحمت گرفتم داد داد
کاشکی مادر نزادی مر مرا
یا مرا شیری بخوردی در چرا
ای خدا آن کن که از تو میسزد
که ز هر سوراخ مارم میگزد
جان سنگین دارم و دل آهنین
ورنه خون گشتی درین رنج و حنین
وقت تنگ آمد مرا و یک نفس
پادشاهی کن مرا فریاد رس
گر مرا این بار ستاری کنی
توبه کردم من ز هر ناکردنی
توبهام بپذیر این بار دگر
تا ببندم بهر توبه صد کمر
من اگر این بار تقصیری کنم
پس دگر مشنو دعا و گفتنم
این همی زارید و صد قطره روان
که در افتادم به جلاد و عوان
تا نمیرد هیچ افرنگی چنین
هیچ ملحد را مبادا این حنین
نوحهها کرد او بر جان خویش
روی عزرائیل دیده پیش پیش
ای خدا و ای خدا چندان بگفت
که آن در و دیوار با او گشت جفت
در میان یارب و یارب بد او
بانگ آمد از میان جست و جو
جمله را جستیم پیش آی ای نصوح
گشت بیهوش آن زمان پرید روح
همچو دیوار شکسته در فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد
چونک هوشش رفت از تن بیامان
سر او با حق بپیوست آن زمان
چون تهی گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتی او بیمراد
در کنار رحمت دریا فتاد
جان به حق پیوست چون بیهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
چون که جانش وا رهید از ننگ تن
رفت شادان پیش اصل خویشتن
جان چو باز و تن مرورا کندهای
پای بسته پر شکسته بندهای
چونک هوشش رفت و پایش بر گشاد
میپرد آن باز سوی کیقباد
چونک دریاهای رحمت جوش کرد
سنگها هم آب حیوان نوش کرد
ذرهٔ لاغر شگرف و زفت شد
فرش خاکی اطلس و زربفت شد
مردهٔ صدساله بیرون شد ز گور
دیو ملعون شد به خوبی رشک حور
این همه روی زمین سرسبز شد
چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد
گرگ با بره حریف می شده
ناامیدان خوشرگ و خوش پی شده
بعد از آن خوفی هلاک جان بده
مژدهها آمد که اینک گم شده
بانگ آمد ناگهان که رفت بیم
یافت شد گم گشته آن در یتیم
یافت شد واندر فرح در بافتیم
مژدگانی ده که گوهر یافتیم
از غریو و نعره و دستک زدن
پر شده حمام قد زال الحزن
آن نصوح رفته باز آمد به خویش
دید چشمش تابش صد روز بیش
می حلالی خواست از وی هر کسی
بوسه میدادند بر دستش بسی
بد گمان بردیم و کن ما را حلال
گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال
زانک ظن جمله بر وی بیش بود
زانک در قربت ز جمله پیش بود
خاص دلاکش بد و محرم نصوح
بلک همچون دو تنی یک گشته روح
گوهر ار بردست او بردست و بس
زو ملازمتر به خاتون نیست کس
اول او را خواست جستن در نبرد
بهر حرمت داشتش تاخیر کرد
تا بود کان را بیندازد به جا
اندرین مهلت رهاند خویش را
این حلالیها ازو میخواستند
وز برای عذر برمیخاستند
گفت بد فضل خدای دادگر
ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر
چه حلالی خواست میباید ز من
که منم مجرمتر اهل زمن
آنچ گفتندم ز بد از صد یکیست
بر من این کشفست ار کس را شکیست
کس چه میداند ز من جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلم یکی
من همی دانم و آن ستار من
جرمها و زشتی کردار من
اول ابلیسی مرا استاد بود
بعد از آن ابلیس پیشم باد بود
حق بدید آن جمله را نادیده کرد
تا نگردم در فضیحت رویزرد
باز رحمت پوستین دوزیم کرد
توبهٔ شیرین چو جان روزیم کرد
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
3 thoughts on “ادبیات جنسی – مولوی – شعر توبه نصوح”
Leave a Reply
You must be logged in to post a comment.
افرین بر ملای روم.
molana shereh besiyar sexi tareh digeh ham dare.
http://www.youtube.com/watch?v=-rsfIN2OGG8
شايد خيلي مطالب رو بشه از اين شعر برداشت كرد. نكته اي كه من در اين شعر ميبينم ريشه فرهنگي ماست! مولوي به عنوان شخصيتي مطرح در حدود 800 سال پيش معيار خوبي و بدي رو خدا، ابليس، دعا، توبه و توصل به عارف روحاني! دانسته، بدون اينكه خوب و بد يك كار را از نظر انساني و اجتماعي تجزيه و تحليل كند. شايد بشود در اين شعر ردپايي از فقر فرهنگي و غناي مذهبي امروزمان را بيابيم.